هدهد، پرنده ای خاکی رنگ، کوچک تر از کبوتر با خال های زرد، سیاه و سفید که روی سرش دسته ای پر به شکل تاج یا شانه دارد، در خوش خبری به او مثل می زنند، پوپؤک، پوپک، مرغ سلیمان، کوکله، شانه سر، بوبو، شانه به سر، پوپ، پوپش، بوبه، بوبک، پوپو، بوبویه، بدبدک
هُدهُد، پرنده ای خاکی رنگ، کوچک تر از کبوتر با خال های زرد، سیاه و سفید که روی سرش دسته ای پَر به شکل تاج یا شانه دارد، در خوش خبری به او مثل می زنند، پوپُؤَک، پوپَک، مُرغِ سُلِیمان، کوکَلِه، شانِه سَر، بوبو، شانِه بِه سَر، پوپ، پوپَش، بوبِه، بوبَک، پوپو، بوبویِه، بَدبَدَک
هدهد، پرنده ای خاکی رنگ، کوچک تر از کبوتر با خال های زرد، سیاه و سفید که روی سرش دسته ای پر به شکل تاج یا شانه دارد، در خوش خبری به او مثل می زنند، شانه سرک، بوبه، بوبک، پوپو، پوپش، بدبدک، کوکله، پوپ، بوبو، مرغ سلیمان، شانه به سر، بوبویه، پوپک، پوپؤک
هُدهُد، پرنده ای خاکی رنگ، کوچک تر از کبوتر با خال های زرد، سیاه و سفید که روی سرش دسته ای پَر به شکل تاج یا شانه دارد، در خوش خبری به او مثل می زنند، شانِه سَرَک، بوبِه، بوبَک، پوپو، پوپَش، بَدبَدَک، کوکَلِه، پوپ، بوبو، مُرغِ سُلِیمان، شانِه بِه سَر، بوبویِه، پوپَک، پوپُؤَک
میوه ای که کال و نارس از درخت چیده و در خانه پخته و رسیده کرده باشند. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). در هندوستان انبه را چنین پخته نما سازند. (آنندراج) : چو من میوه در سایۀ خانه بس که ناخوش بود میوۀ خانه رس. نظامی. کند هرکسی سیب را خانه رس ولی خوش نباشد بدندان کس. نظامی
میوه ای که کال و نارس از درخت چیده و در خانه پخته و رسیده کرده باشند. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). در هندوستان انبه را چنین پخته نما سازند. (آنندراج) : چو من میوه در سایۀ خانه بس که ناخوش بود میوۀ خانه رس. نظامی. کند هرکسی سیب را خانه رس ولی خوش نباشد بدندان کس. نظامی
دهی است از دهستان حومه بخش رامسر شهرستان شهسوار. واقع در 7 هزارگزی جنوب خاوری رامسر و2هزارگزی جنوب شوسۀ رامسر به شهسوار و کنار راه فرعی سادات محله به مشاکلایه. این دهکده در دشت قرار دارد، و آب و هوای آن مرطوب و مالاریایی است. تعداد سکنۀ آنجا 100 تن که شیعی مذهب و گیلکی و فارسی زبانند. آب آنجا از رود خانه نسا رود و محصول آن برنج و چای و مختصری مرکبات و ابریشم است. اهالی آنجا بزراعت گذران می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ص 105)
دهی است از دهستان حومه بخش رامسر شهرستان شهسوار. واقع در 7 هزارگزی جنوب خاوری رامسر و2هزارگزی جنوب شوسۀ رامسر به شهسوار و کنار راه فرعی سادات محله به مشاکلایه. این دهکده در دشت قرار دارد، و آب و هوای آن مرطوب و مالاریایی است. تعداد سکنۀ آنجا 100 تن که شیعی مذهب و گیلکی و فارسی زبانند. آب آنجا از رود خانه نسا رود و محصول آن برنج و چای و مختصری مرکبات و ابریشم است. اهالی آنجا بزراعت گذران می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ص 105)
برندۀ اثاث خانه. ربایندۀ اثاث خانه. دزد. سارق. ج، خانه بران: چو دزد خانه بر کالا همی جست سریر شاه را بالا همی جست. نظامی. من بسختی ب خانه دگران خانه من بدست خانه بران. نظامی. گر سه حمال کارگر داری چار جمال خانه برداری. نظامی. نقطه گه خانه رحمت تویی خانه بر نقطۀ زحمت تویی. نظامی
برندۀ اثاث خانه. ربایندۀ اثاث خانه. دزد. سارق. ج، خانه بران: چو دزد خانه بر کالا همی جست سریر شاه را بالا همی جست. نظامی. من بسختی ب خانه دگران خانه من بدست خانه بران. نظامی. گر سه حمال کارگر داری چار جمال خانه برداری. نظامی. نقطه گه خانه رحمت تویی خانه بر نقطۀ زحمت تویی. نظامی
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان. واقع در 12 هزارگزی جنوب لنگرود و یک هزارگزی خاور بجارپس. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریایی. 110 تن سکنه دارد که شیعی مذهب و گیلکی و فارسی زبانند. آب آنجا از شلمان رود و محصول آن برنج و چای و شغل اهالی زراعت است. راه این ده مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان. واقع در 12 هزارگزی جنوب لنگرود و یک هزارگزی خاور بجارپس. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریایی. 110 تن سکنه دارد که شیعی مذهب و گیلکی و فارسی زبانند. آب آنجا از شلمان رود و محصول آن برنج و چای و شغل اهالی زراعت است. راه این ده مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان کلاس بخش سردشت شهرستان مهاباد که در 15 هزارگزی جنوب خاوری سردشت و 2 هزاروپانصدگزی جنوب شوسۀ سردشت به بانه واقع است. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 187 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان کلاس بخش سردشت شهرستان مهاباد که در 15 هزارگزی جنوب خاوری سردشت و 2 هزاروپانصدگزی جنوب شوسۀ سردشت به بانه واقع است. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 187 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
پیران سر. در پیری. در عهد پیری. در دورۀ شیخوخیت. سر پیری. هنگام پیری. در دورۀ پیری. صاحب غیاث گوید: بمعنی حالت پیری... و لفظ انه گاهی مفید وقت باشد و معنی آن وقت پیری است که عبارتست از سپیدی موی. (غیاث) : پسر را بکشتم به پیرانه سر بریده پی و بیخ آن نامور. فردوسی. گویی که به پیرانه سر از می بکشم دست آن بایدکز مرگ نشان یابی و دسته. کسایی. و پیرانه سر دین پدران و اجداد خویش بجای بگذارم. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی). بپند و حکمت پیرانه سر بدولت تو بود که محو شود شعرهای ترفندم. سوزنی. گرچه همچون زال زر پیری بطفلی دیده ام چون جهان پیرانه سر طبع جوان آورده ام. خاقانی. سراسیمه چون صرعیانست کز خود به پیرانه سر ام صبیان نماید. خاقانی. در درس دعوت از پی هارونی درش پیرانه سر فلک بدبستان نو نشست. خاقانی. از خلق یوسفیست به پیرانه سر جهان پیرایۀ جمال زلیخا برافکند. خاقانی. سفیدروی ازل مصطفاست کز شرفش سیاه گشت بپیرانه سرسر دینا. خاقانی. پیک جهان رو چو چرخ پیر جوان وش چو صبح یافته پیرانه سر، رونق فصل شباب. خاقانی. به پیرانه سر گنبد لاجورد بضحاک و جمشید بین تا چه کرد. نظامی. مخور جمله ترسم که دیر ایستی به پیرانه سر بد بود نیستی. نظامی. من تن بقضای عشق دادم پیرانه سر آمدم بکتاب. سعدی. سخن درازمکن سعدیا و کوته کن چو روزگار به پیرانه سر ز رعنائی. سعدی. پیر بودم ز جفای فلک و دور زمان باز پیرانه سرم بخت جوان بازآمد. سعدی. عشق پیرانه سر از من عجبت می آید چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر. سعدی. شنیده ام که درین روزها کهن پیری خیال بست به پیرانه سر که گیرد جفت. سعدی. برست آنکه در عهد طفلی بمرد که پیرانه سر شرمساری نبرد. سعدی. شاید که زمین خرقه بپوشد که چو سعدی پیرانه سرش دولت بخت تو جوان کرد. سعدی. پیرانه سرم عشق جوانی بسر افتاد وان راز که در دل بنهفتم بدر افتاد. حافظ. اینکه پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت اجر صبریست که در کلبۀ احزان کردم. حافظ. خوشتر از کوی خرابات نباشد جایی گر به پیرانه سرم دست دهد مأوائی. حافظ. شاهد عهد شباب آمده بودش بخواب باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد. حافظ. اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید. حافظ. جامی بده که باز بشادی روی شاه پیرانه سر هوای جوانیست در سرم. حافظ. خسروا پیرانه سر حافظ جوانی میکند بر امید عفو جان بخش گنه فرسای تو. حافظ
پیران سر. در پیری. در عهد پیری. در دورۀ شیخوخیت. سر پیری. هنگام پیری. در دورۀ پیری. صاحب غیاث گوید: بمعنی حالت پیری... و لفظ انه گاهی مفید وقت باشد و معنی آن وقت پیری است که عبارتست از سپیدی موی. (غیاث) : پسر را بکشتم به پیرانه سر بریده پی و بیخ آن نامور. فردوسی. گویی که به پیرانه سر از می بکشم دست آن بایدکز مرگ نشان یابی و دسته. کسایی. و پیرانه سر دین پدران و اجداد خویش بجای بگذارم. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی). بپند و حکمت پیرانه سر بدولت تو بود که محو شود شعرهای ترفندم. سوزنی. گرچه همچون زال زر پیری بطفلی دیده ام چون جهان پیرانه سر طبع جوان آورده ام. خاقانی. سراسیمه چون صرعیانست کز خود به پیرانه سر ام صبیان نماید. خاقانی. در درس دعوت از پی هارونی درش پیرانه سر فلک بدبستان نو نشست. خاقانی. از خلق یوسفیست به پیرانه سر جهان پیرایۀ جمال زلیخا برافکند. خاقانی. سفیدروی ازل مصطفاست کز شرفش سیاه گشت بپیرانه سرسر دینا. خاقانی. پیک جهان رو چو چرخ پیر جوان وش چو صبح یافته پیرانه سر، رونق فصل شباب. خاقانی. به پیرانه سر گنبد لاجورد بضحاک و جمشید بین تا چه کرد. نظامی. مخور جمله ترسم که دیر ایستی به پیرانه سر بد بود نیستی. نظامی. من تن بقضای عشق دادم پیرانه سر آمدم بکتاب. سعدی. سخن درازمکن سعدیا و کوته کن چو روزگار به پیرانه سر ز رعنائی. سعدی. پیر بودم ز جفای فلک و دور زمان باز پیرانه سرم بخت جوان بازآمد. سعدی. عشق پیرانه سر از من عجبت می آید چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر. سعدی. شنیده ام که درین روزها کهن پیری خیال بست به پیرانه سر که گیرد جفت. سعدی. برست آنکه در عهد طفلی بمرد که پیرانه سر شرمساری نبرد. سعدی. شاید که زمین خرقه بپوشد که چو سعدی پیرانه سرش دولت بخت تو جوان کرد. سعدی. پیرانه سرم عشق جوانی بسر افتاد وان راز که در دل بنهفتم بدر افتاد. حافظ. اینکه پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت اجر صبریست که در کلبۀ احزان کردم. حافظ. خوشتر از کوی خرابات نباشد جایی گر به پیرانه سرم دست دهد مأوائی. حافظ. شاهد عهد شباب آمده بودش بخواب باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد. حافظ. اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید. حافظ. جامی بده که باز بشادی روی شاه پیرانه سر هوای جوانیست در سرم. حافظ. خسروا پیرانه سر حافظ جوانی میکند بر امید عفو جان بخش گنه فرسای تو. حافظ
دهی است جزء دهستان اجارودبخش گرمی شهرستان اردبیل. دارای 220 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان اجارودبخش گرمی شهرستان اردبیل. دارای 220 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان ایسین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس، واقع در سی هزارگزی باختر بندرعباس و سر راه مالروضمیر- بندرعباس. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری. سکنۀ آن 573 تن که شیعی و سنی مذهب و فارسی زبانند. آب دهکدۀ مزبور از چاه تأمین میشود و محصولش خرما است. اهالی به کشاورزی و صید ماهی گذران میکنند، در آنجا یک پاسگاه گارد مسلح گمرک و دبستان وجود دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان ایسین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس، واقع در سی هزارگزی باختر بندرعباس و سر راه مالروضمیر- بندرعباس. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری. سکنۀ آن 573 تن که شیعی و سنی مذهب و فارسی زبانند. آب دهکدۀ مزبور از چاه تأمین میشود و محصولش خرما است. اهالی به کشاورزی و صید ماهی گذران میکنند، در آنجا یک پاسگاه گارد مسلح گمرک و دبستان وجود دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
هدهد را گویند. (برهان قاطع). هدهد که آن را مرغ سلیمان نیز گویند. (بهار عجم) (آنندراج). پوپو. پوپک. شانه بسر. بوبو. بودبود. پوپش. هدهد باشد و آن را پوپوپک و پوپو و پوپه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). هدهد. (غیاث اللغات). آن را شانه سرک و پوپو و پوپوپک نیز گفته اند. (انجمن آرا) : یا از خبر شمیم جانان این شانه سر است و آن سلیمان. محسن تأثیر (از بهار عجم)
هدهد را گویند. (برهان قاطع). هدهد که آن را مرغ سلیمان نیز گویند. (بهار عجم) (آنندراج). پوپو. پوپک. شانه بسر. بوبو. بودبود. پوپش. هدهد باشد و آن را پوپوپک و پوپو و پوپه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). هدهد. (غیاث اللغات). آن را شانه سرک و پوپو و پوپوپک نیز گفته اند. (انجمن آرا) : یا از خبر شمیم جانان این شانه سر است و آن سلیمان. محسن تأثیر (از بهار عجم)
دهی است جزء دهستان سیاهکلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 23 هزارگزی جنوب خاوری رودسر و 2 هزارگزی شوسۀ رودسر به شهسوار. این ده در دامنۀ کوهسار قرار دارد و آب و هوایش معتدل و مرطوب و سکنه اش 135 تن است که شیعی مذهب و گیلکی و فارسی زبانند. آب آنجا از چشمه و محصول آن برنج و مرکبات و چای و شغل اهالی زراعت و نمدمالی و راه این دهکده مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ص 98)
دهی است جزء دهستان سیاهکلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 23 هزارگزی جنوب خاوری رودسر و 2 هزارگزی شوسۀ رودسر به شهسوار. این ده در دامنۀ کوهسار قرار دارد و آب و هوایش معتدل و مرطوب و سکنه اش 135 تن است که شیعی مذهب و گیلکی و فارسی زبانند. آب آنجا از چشمه و محصول آن برنج و مرکبات و چای و شغل اهالی زراعت و نمدمالی و راه این دهکده مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ص 98)
هنگام پیری در عهد پیری پیران سر: و پیرانه سردین پدران و اجداد خویش بجای بگذارم. یا به پیرانه سر. بهنگام پیری: پسر ربا بکشتم بپیرانه سر بریده پی و بیخ آن نامور. (فردوسی)
هنگام پیری در عهد پیری پیران سر: و پیرانه سردین پدران و اجداد خویش بجای بگذارم. یا به پیرانه سر. بهنگام پیری: پسر ربا بکشتم بپیرانه سر بریده پی و بیخ آن نامور. (فردوسی)